فاعتبروا یا اصولگرایان…
نوشته شده توسط : lsdf

به گزارش گروه فضای مجازی خبرگزاری فارس، حسین قدیانی در ستون روزنامه وطن امروز نوشت:‌ انسان حکیم، رفتارش حکمت است، گفتارش حکمت است، حتی آنجا که وصف انسانی دگر می‌کند.

یک: پیکر مطهر «راوی فتح» هنوز مانده بود با خاک پاک بهشت زهرا انس ابدی بگیرد که عده‌ای زیر تابوت آوینی، شاید همان‌ها که وقت بودن، فراموشش کرده بودند، چو انداختند؛ آوینی متفکر بود، آوینی فیلسوف بود، آوینی منتقد بود، آوینی چه بود و آوینی که بود! می‌خواستند جبران کنند بی‌معرفتی خود را که حتی علیکی نمی‌گفتند، سلام مرتضی را! پس می‌بستند به آوینی، همه قسم عناوینی را که دست بر قضا، فراری بود راوی شهید فتح، ازشان! آوینی اما درون تابوت، بسان پرنده‌ای بود که بالا می‌رفت، بی‌نیاز از نردبان عناوین! هیچ‌کس هم فکر نمی‌کرد، خامنه‌ای بیاید مراسم تشییع! «آقا» اما وقتی آمد، زیر تابوت، چه بسیار که به شک و شبهه افتاده بودند؛ اصلا مگر رهبر انقلاب، می‌شناسد این شهید را؟! آری! خامنه‌ای، خوب می‌شناخت آوینی را! بهتر و بیشتر و قشنگ‌تر از دوستانش حتی! «آقا» اما با پیام آمد. ابرمرد جهان اسلام، با پیام آمد. پیام «آقا» این بود؛ آوینی «سید شهیدان اهل قلم» بود. به‌به از این تعریف و این تعبیر! احسنت به این حکمت! در هنرهای این جهانی، مرتضای راوی، خبره «مستند» بود اما مستندهای او، نان قلمش را می‌خورد. قلمی که «شاعر» نبود، بلکه «شاهد» بود. شاهد دوکوهه و فکه و اروند و شرق ابوالخصیب، و بچه‌های گردان حبیب. در قلم آوینی، خون سرخ زلال‌ترین بچه‌های آخرالزمان موج می‌زد. خون‌نویسی می‌کرد، نه خودنویسی. اجازه به تجلی و بروز جوشش خون می‌داد. گویی، زودتر از خودش، قلمش و قدمش به شهادت، به شهود و به قول خودش به «مرگ آگاهی» رسیده بود. بخوانید این جمله را: «ای شهید! ‌ای آنکه بر کرانه ازلی و ابدی وجود برنشسته‌ای! دستی برآر و ما قبرستان‌نشینان عادات سخیف را نیز از این منجلاب بیرون کش.» اما دگر بار دقت کنید در روایت «آقا» از حضرت راوی: «سید شهیدان اهل قلم». احسنت به حکمت خامنه‌ای، حتی در این مواقع! وه که چه حکیمانه، چه مختصر و مفید، «آقا» واژه‌ها را خرج جملات می‌کنند. نه نکته‌ای را از قلم می‌اندازند و نه حتی نقطه‌ای. همه چیز، سر جای خود…

«سید شهیدان اهل قلم». یعنی سید و سالار همه شهدایی که قبل از خودشان، قلم‌شان به مرحله شهادت رسیده است. اینک «زیر تابوتی‌ها»، یاد گرفتند چگونه باید صدا کنند مرتضای درون تابوت را. «سید شهیدان اهل قلم»، نردبان عناوین نبود، «بال مرتضی» بود! «ماه» گاه هست که با شعاع نورش، بال می‌بخشد به پرنده زخمی!

دو: مثال از این دست، بسیار است. اما برای پی بردن به حکمت بزرگان، باید ریز و دقیق و عمیق شد، فی‌المثل در توصیف رهبر از «حاج بخشی». آنقدر «پیر دلاور جبهه‌ها» را عصر اصلاحات، تخریب کردند و آنقدر جماعتی از خودهای‌مان، در میان آن همه توهین و افترا و دروغ، تنها گذاشتیم پیرمرد را که سوال شده بود برای عده‌ای: «آیا حضرت آقا پیام می‌دهند برای درگذشت نماد جبهه و جنگ؟!» فرمانده کل قوا اما نه فقط پیام دادند، بلکه پیام‌شان هم حکیمانه بود. «پیر دلاور جبهه‌ها» یعنی پیر دلاور هر ۲ جبهه «روزگار جنگ» و «جنگ روزگار». یعنی نه فقط پیر دلاور سه‌راه شهادت، بلکه پیر دلاور سه‌راه جمهوری. یعنی پیر دلاور آن ۸ سال و این ۸ ماه. جز این اگر بود، رهبر حکیم ما، حتما می‌گفتند؛ «پیر دلاور جبهه». چه اینکه شاخ شمیران و جزیره مجنون و شهرک دوئیجی، همه با هم یک جبهه‌‌اند اما از آنجا که رهبر انقلاب، بی حکمت سخن نمی‌گویند، با بیان «پیر دلاور جبهه‌ها» در وصف حاج‌بخشی، مهر تایید محکمی زدند بر رشادت‌های بعد از جنگ حاج‌بخشی. آنجا که می‌رفت و با حضورش، حرام می‌کرد خواب را در چشم حرامیانی که می‌خواستند باز هم جام زهر دست ولی امر بدهند. بحث، قطعا بر سر جزئیات کار حاج‌بخشی نیست. بر سر کلیات کارش، روح اقدامش و نماد مبارزه بودنش است. شگفتا از عمق حکمت رهبر، حتی در جملات کوتاه! آنجا که بعد از «پیر دلاور جبهه‌ها»، توصیف حکیمانه دیگری می‌کنند از حاج‌بخشی، با اشاره به ۲ عنصر «صبر» و «ثبات». دقت شود؛ نه صبر و سکوت، بلکه صبر و ثبات! «نماد مبارزه» نمی‌شوی الا اینکه صبر داشته باشی اما نه هر صبری! صبر و ثبات! یعنی بشنوی توهین‌ها را اما صبر کنی اماتر ثبات داشته باشی. صبر داشته باشی که خودت را خسته نکنی؛ در عین حال ثبات داشته باشی که دشمنت را خسته و عصبانی کنی!

سه: از این همه تمثال، بنا دارم مثالی دگر بزنم. آنجا که «آقا» در پیام‌شان به مناسبت شهادت دانشمند هسته‌ای ما، حکمت و بلاغت را پیوند می‌دهند و در نهایت شکوه و زیبایی، «مصطفای شهید» می‌گویند. نه مصطفای دانشمند، نه مصطفای هسته‌ای، نه مصطفای جوان، بلکه «مصطفای شهید». آن روز که رهبر انقلاب، در وصف این شهید شریف، «مصطفای شهید» گفتند، شاید من و تو، گمان نمی‌کردیم این همه غوغا کند این خون! خامنه‌ای اما می‌دانست و خوب می‌دانست که این چند قطره خون سرخ، ضمانت می‌کند این روزهای انقلاب اسلامی را. هر شهیدی را به خونش می‌شناسند اما مصطفی، از آنجا که «مصطفای شهید» است، بیشتر! آری! مصطفی را بیشتر، به خونش می‌شناسند، چرا که اثر خون او، تا قلب خیابان‌های آمریکا برد دارد! خونش برد دارد، خانه‌اش برد دارد، خانواده‌اش برد دارد، مادرش، پدرش، همسرش‌ و صد البته علیرضا.

آیا قابل انکار است که خون پاک این شهید، تحت‌الشعاع قرار داده تا امروز، افکار عمومی کشور را؟! حتی فضای رسانه‌ای کشور را؟! من خود فرزند شهید آن ۳۰۰ هزار شهیدم اما مدت‌هاست دلم پیش علیرضاست. مثل دل تو، مثل دل «آقا»، چرا که پدر علیرضا، «مصطفای شهید» است. پس نه فقط زیبا و قشنگ بود «مصطفای شهید»، بلکه حکیمانه هم بود! و مردان حکیم روزگار، آموزگار دیدن آینده‌ها هستند. هم آینده‌های زمانی و هم فرداهای زمینی. اینکه فردا، در کدام زمین و در کدام زمان، چه اتفاقی رخ می‌دهد، تا چگونه توصیف کنم سرباز هسته‌ای به خون آغشته خودم را. اینکه می‌بینم و می‌دانم، باید فقط و فقط «مصطفای شهید» بخوانمش. اینکه می‌بینم و می‌دانم غوغا می‌کند خون این شهید.

چهار:و اما آخرین مثال از این همه تمثال، در این مقال. الحق «مطهری زمان» است بنا به تعبیر حکیمانه رهبر انقلاب، علامه مجاهد، اندیشمند دشمن‌شکن، منادی اسلام ناب، سردار خط مقدم جبهه‌های عقیدتی انقلاب، خطیب محبوب و فیلسوف مبارز؛ «آیت‌الله مصباح». جان هزاران چون من، فدای یک لحظه زندگی حضرت مصباح. این ستاره منور، دانشمند، قدیمی، دوست داشتنی، بصیر، عالم و آگاه «حضرت ماه». در وصف ایشان، تعبیر «مطهری زمان» آنقدر حکیمانه و بجاست که برای شناخت مصباح عمرمان، می‌توانیم کتب مطهری را بخوانیم و بالعکس! مکثی در یکی، تماشای آن دیگری است. آینده و آینه و روح هم‌اند. سلسله هم‌اند. علمایی از جنس شهید مطهری و علامه مصباح اما در وهله اول، عالم مسائل تئوریکند و دردآشنای مباحث نظری. بهترین اسوه‌ها برای پاسخ دادن به سخت‌ترین شبهه‌ها در حوزه دین و اعتقادات که هم علقه به نور و روشنایی و علم دارند، هم عقده از تاریکی و ظلمت و جهل. تولای‌شان دانایی است، تقلای‌شان‌ خرد، و تبرای‌شان‌ التقاط و کج‌فهمی. مکاتب دشمنان را از خود دشمنان، بهتر می‌فهمند اما بهتر از جملگی دوستان، با «آرایش برهان» و «سمفونی استدلال» نقدش می‌کنند. در نقد مکاتب تئوریک دشمن، دقیقا همانجا را نشانه می‌روند که باید و شبهات را از اذهان توده‌ها، حتی دود چراغ خورده‌ها، آنچنان می‌زدایند که شاید. مغازه‌شان، اعطای عطر نور، در مغز آدمیان است. شمع عمرشان را آب می‌کنند، خودشان را بی‌تاب تا سراب نادانی‌ نگیرد دامن آدم را. مدادشان، از خون شهدا سرخ‌تر‌ و از شمشیر مجاهدان، برنده‌تر است. عصای دست عقل مردمان‌اند، هنگامه هجوم شبهات و تکیه‌گاه قلب جامعه‌اند، هنگامه شبیخون ظلمات. دیدن‌شان عبادت است، شنیدن‌شان درایت، نشست و برخاست با ایشان، سعادت و دوری از گرد‌شان، مایه شقاوت. علمایی از این دست، البته هم مبارزه می‌کنند و هم کم و بیش سیاسی‌اند اما حتما و قطعا سیاستمدار به معنای آکادمیک آن نیستند و لزومی هم ندارد که سیاستمدار باشند. بی‌آنکه در طلب عافیت باشند، منزلت‌شان، برتر از ورود در سیاست است. اساسا سیادت دارند بر سیاست. دیانت‌شان عین سیاست‌شان است اما سیاست‌ورزی‌شان، سیاسی نیست. دکان سیاست، مکان کسب و کارشان نیست. این مساله اما نه نقطه ضعف این حضرات است و نه نقطه قوت‌شان.

شاهکار، بلکه محل کار علمایی از تبار مصباح و مطهری، حوزه و دانشگاه است، نه حزب و باشگاه. این قبیل علما، متاثر از همین واقعیت، اظهارنظر سیاسی‌شان، «تشخیص محور» است. این‌ نه عیب است و نه حسن، بلکه واقعیت است. طبیعی‌ترین واقعیت، بدیهی‌ترین حقیقت. روزگاری، استاد مطهری تشخیص می‌داد «دکتر شریعتی» بشدت مضاعف به درد «حسینیه ارشاد» می‌خورد اما وقتی تشخیص دادند که آرای دکتر شریعتی، انحرافی است، باز هم بنا به تشخیص‌شان عمل کردند و کوبیدند همان دکتری را که تا دیروز مدحش می‌کردند. اگر به جای شهید مطهری، علامه مصباح را بگذاریم و به جای دکتر شریعتی، دکتر احمدی‌نژاد را، می‌بینیم که قصه دقیقا همان است! و مصباح، الحق و الانصاف، «مطهری زمان» است! علمایی از این دست، حتی آن زمان که سیاست‌ورزی می‌کنند، همچون وقت تعلیم و تعلم، به تشخیص و داده‌های خویش متکی هستند و به تنها چیزی که فکر نمی‌کنند (شاید نباید هم فکر کنند!) قضاوت بیرونی است. فرق معلم و مدیر، همین جاست که هویدا می‌شود. مطهری اگر «معلم انقلاب اسلامی» بود، مصباح هم «معلم جمهوری اسلامی» است، لیکن معلم اگر با «علم» سر و کار دارد، حوزه کار مدیر، عرصه «عمل» است و «سیاست» هم دست بر قضا «عرصه عمل» است. مدیر فقط بر اساس تشخیص خود عمل نمی‌کند، بلکه تشخیص جامعه را هم می‌سنجد. این خصیصه باعث می‌شود در اظهارنظر سیاسی مدیران، بر خلاف معلمان، کمتر نشیب و فراز ببینیم. دقیقا به همین دلیل است که نظر شهید بهشتی و رهبر انقلاب، مثلا درباره دکتر شریعتی، تابع نظر شهید مطهری نیست و نظر همواره ثابتی است که دچار تغییر نمی‌شود. آن روز که شهید مطهری در وصف دکتر شریعتی، تشخیص داده بود، سخنرانی‌های ایشان بشدت به درد جامعه می‌خورد، با این شدت قبول نداشتند «آقا» و شهید بهشتی اما دگر روز هم تند می‌دیدند نظر ایشان را در طرد دکتر شریعتی. مدیر بر خلاف معلم، باید بر مدار اعتدال بچرخد، لیکن معلم، چنین مسؤولیتی ندارد، چرا که او باید بر مدار علم و دانسته‌های خودش بچرخد و این دو با هم قابل جمع‌اند. از یاد نبرده‌ایم روزگار ماضی را که عده‌ای از دلسوزان انقلاب و فقط از این رو که گاهی شاگرد هم این اجازه را دارد که از استاد ایراد بگیرد، به سخنان پیش از خطبه‌های علامه مجاهد؛ مصباح یزدی، این نقد را وارد می‌کردند که در اسلام ممکن است گونه‌ای از خشونت، تجویز شده باشد اما این زمان (یعنی آن زمان) به لحاظ سیاسی، وقت مناسبی برای بیان این جملات نیست. علامه عزیز ما اما از آنجا که معلم جمهوری اسلامی بود، به تکلیف و تشخیص خودشان عمل می‌کردند، نه سنجش اوضاع سیاسی کشور. جالب اینجاست که به نظر نگارنده، هم آن نقد وارد بود و هم تشخیص استاد! علمایی از تبار مطهری و مصباح، شأن معلمی دارند و معلم، درسش را می‌دهد و چه کار دارد مثلا با تیتر یک روز شنبه روزنامه صبح امروز؟! معلم اگر بخواهد همه ملاحظات سیاسی را در ورای درس خود لحاظ کند که دیگر معلم نیست؛ می‌شود سیاستمدار و مدیر! و سیاستمدار و مدیر، نمی‌توانند به شبهات عقیدتی و نظری، به مانایی و ماندگاری معلم، پاسخ دهند! اتفاقا همین بی‌ملاحظگی‌های البته کاملا قابل درک است که باعث شده مطهری و مصباح، یکی اول انقلاب، دیگری امروز و به لطف خداوند منان، تا فردا و فرداها خوش‌تر از دیگران بدرخشند. مطهری و مصباح آنقدر نزدیک هم‌اند که جمله امام در تایید صد‌در‌صد آرای معلمی شهید مطهری را حتما می‌توان درباره آرای معلمی مصباح هم به کار برد. راستی که به کدام کتاب علامه مجاهد ما، جناب مصباح، نقدی می‌توانند وارد کنند اغیار دگراندیش؟! این جماعت که فراری‌اند از مناظره، حتی با شاگردان مصباح درخشان ما!! با همه این تفاصیل و تفاسیر و از آنجا که جایگاه معلم و مدیر، تفاوت دارد، حتما قابل نقد است آرای سیاسی همه علمایی که از تبار شهید مطهری و استاد مصباح‌اند‌ و این جایز‌النقد بودن، البته به تنها چیزی که آسیب وارد نمی‌کند، قبول صددرصدی «بصیرت علمی» این بزرگواران است.

یکی چون نگارنده، اگر بخواهد شبهات عقیدتی و مسائل نظری خود را حل کند، حتما باید سراغ کتب مطهری و مصباح برود اما معلم، معلم است و لزوما «مرجع تقلید مسائل سیاسی» نیست که اصولا این قبیل مسائل، تقلیدبردار نیست و محل حکم نیست. اینجاست که نگارنده مجبور است به «مدیر» مراجعه کند، گیرم نه برای تقلید، که مثلا برای بهتر و عاقلانه‌تر رای دادن به نامزدهای مجلس… و دقیقا همین جاست که نگارنده، این سوال اساسی را طرح می‌کند: «بهشتی زمان» ما کیست؟!

***

«شهید بهشتی» مدیر بود، نه معلم. سیاستمدار بود، نه درس‌مدار. اهل حوزه بود اما پایی در حزب داشت. دانشگاهی بود، لیکن فراتر از دانشگاه می‌اندیشید. با این همه، چه بسیار کارها که از شهید بهشتی برنمی‌آمد و مطهری، دیروز و مصباح، امروز انجامش می‌داده و می‌دهند اما معلم نیز، توانایی انجام کارهای مدیر را ندارد. اینجاست که خامنه‌ای، متاسفانه، بهشتی ندارد. نه «آقا»، که جریان اصولگرایی، حتی جریان اصلاح‌طلبی هم بهشتی ندارند. ما هم بهشتی نداریم و ملتی برای ملت خود نداریم و پر نکرده‌ایم لابد این خلأ بزرگ را که گاهی از مولای خود، «این عمار»، یعنی «این بهشتی» می‌شنویم! خمینی اما نه فقط بهشتی، حتی خامنه‌ای هم داشت. پس کجاست «بهشتی خامنه‌ای» که با مدیریت خود، نه معلمی خود، جمع کند اصولگرایان را زیر یک سقف؟! نگارنده با همه احترامی که برای بزرگان این مرز و بوم در عرصه‌های معلمی و مدیری قائلم اما معتقدم که ما امروز بهشتی نداریم. اگر امروز بهشتی داشتیم، به جای این همه جبهه اصولگرایی، «یک جبهه اصولگرایی» داشتیم و این همه لیست ناقص نداشتیم! دیروز ۳۰۰ هزار شهید در یک «جبهه» جا شدند، امروز در این همه جبهه، ۳۰۰ نماینده جا نمی‌شوند!! دیروز در گلیمی جا می‌شدند شهدا، امروز در اقلیمی نمی‌گنجند سیاسی‌ها!! دیروز احساس تکلیف، عطر شهادت می‌داد، امروز بوی قدرت می‌دهد!! دیروز «جبهه»، پروازمان می‌داد، امروز جبهه‌ها زمینگیرمان کرده است!! دیروز به «جبهه» که می‌رسیدیم، اختلافات‌مان فراموش می‌شد، امروز داخل جبهه‌ها، تازه اول دعوای ماست!!دیروز جانباز ویلچری، صندلی خودش را می‌چرخاند، امروز صندلی دارد می‌چرخاند بعضی‌ها را!! دیروز مجلس در راس همه امور بود، امروز مجلس در راس «حب الدنیا راس کل خطیئه» است!! خواننده لابد می‌داند که قرار نیست ولی فقیه، هم ولی فقیه باشد و هم نقش شهید بهشتی را ایفا کند!

روزگاری با زبان بی‌زبانی نوشتم: «خ م ی ن ی در خمینی و خامنه‌ای مشترک است؛ یعنی من هر وقت می‌نویسم خامنه‌ای، در دل خود خمینی هم دارد اما خامنه‌ای یک «الف» یک «ها» از خمینی بیشتر دارد که روی هم می‌شود «آه»… و ما اجازه نمی‌دهیم آه حضرت ‌ماه گره بخورد به سینه‌چاه، اما گیرم این حرف‌ها و این ادعاها درست، اما «بهشتی زمان» ما کیست؟! این درد، آنجا تشدید می‌شود که دگر بار مرور کنیم خاطره مجروح نازنین بیمارستان بهارلوی تهران را! آنجا که

«حافظ ۷» روی تخت بود و تلویزیون داشت شعار مردم را پخش می‌کرد که «آمریکا در چه فکریه؟ ایران پر از بهشتیه!»… این هم یکی دیگر از آن نمودهای ناب حکمت بی‌مثال «آقا»ست که ناراحت، شاید عصبانی شدند از این شعار اشتباه! شاید که نه، حتما «آقا» این روزها را می‌دیدند. این روزهای جهنمی احزاب بی‌بهشتی! این روزهای منم منم که هیچ منی، بهشتی نمی‌شود برای «آقا». یادش به خیر آن روزها! روزنامه‌های آمریکا مسرور از شهادت بهشتی، با تیتر درشت و چند ستونه نوشتند: «بولدوزر آیت‌الله خمینی، از کار افتاد!»… اما عجبا از تلخ و شیرین روزگار، که بولدوزر آیت‌الله خامنه‌ای، تازه کارش گرفته!!… قصه این استعاره‌ها چیست؟! بولدوزر آیت‌الله خامنه‌ای کیست؟! قصه این است که اگر «بهشتی خمینی» داخل مرزهای جمهوری اسلامی، عصبانی می‌کرد آمریکا را اما «بهشتی خامنه‌ای»، بیرون از مرزهای جمهوری اسلامی و در مساحتی به بزرگی «بیداری اسلامی» عصبانی می‌کند اسرائیل را. از خوش روزگار، «بهشتی خامنه‌ای» هم اهل تحزب است و نام حزبش، «حزب الله». اگر روزگاری، خمینی در آرزوی تشکیل هسته‌های مقاومت در ابعاد جهانی بود و بدین‌سان «این عمار» می‌گفت، لیکن خامنه‌ای، گاهی که «این عمار» می‌گوید، فقط و فقط مصرف داخلی دارد. در زمانه‌ای که مرزهای جغرافیایی، کارکرد خود را از دست داده‌اند و شناسنامه‌ها، بیش از ملیت، آیین و زمین آدم‌ها، بیانگر هویت‌، دین و ضمیر آدم‌هاست، اقتدار حکیمانه امام خامنه‌ای، تنه به مظلومیتش می‌زند و بهشتی‌اش، در خط مقدم جنگ با ابلیس، محبوب‌ترین فرد جهان عرب شده است.

***

«بهشتی خامنه‌ای»، «بهشتی ما» هم هست. اگر «بهشتی خمینی»، ملتی بود برای ملت ایران، اما «بهشتی خامنه‌ای»، امتی است برای امت اسلام. کاش به پاس این همه حماسه، این همه غرور، این همه وجد، اندکی اصولگرایان عزیز ما در داخل، «عطر بهشتی» بگیرند. انتخابات، فقط انتخابات مجلس نیست. امتحانات بزرگی در پیش است. اگر در داخل، نمی‌توانیم «بهشتی خامنه‌ای» شویم، آیا بوی بهشتی هم نمی‌توانیم بدهیم؟! فاعتبروا یا اصولگرایان…

انتهای پیام/





:: برچسب‌ها: انگور چینی , ماکرو ,
:: بازدید از این مطلب : 579
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 6 اسفند 1390 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: